جدول جو
جدول جو

معنی لاک تاش - جستجوی لغت در جدول جو

لاک تاش
نام دیهی به هزارجریب مازندران، (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
لاک تاش
مرتعی در پرتاس ولوپی قائم شهر، از توابع گیل خواران قائم.، کسی که از چوب، لاوک درست می کند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک تاش
تصویر نیک تاش
(دخترانه)
نیک (فارسی) + تاش (ترکی) همتا و مانند نیکان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاک پاش
تصویر خاک پاش
آنکه یا آنچه گرد و خاک به هوا می پراکند، کنایه از مردم آزار
فرهنگ فارسی عمید
خداوند تاج، (آنندراج)، خداوند و خواجه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مرکّب از: لا به معنی نه + کتاب، یکی از کتب آسمانی، بی کتاب. دشنامی که عوام به حیوان و جماد دهند. دشنامی که لوطیان دهند. بی دین در تداول لوطیان. که معتقد به هیچ یک از کتب آسمانی نیست
لغت نامه دهخدا
(حُقْ قَ / قِ)
تراشنده و سازندۀ لاوک. آنکه کاسه و تغار چوبین تراشد
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ)
هم لقب. لقیب:
ای آنکه لقب تاش ثاقب تو
هر شب ز فلک اهرمن رماند.
انوری.
سخن لقب تاش عیسی است، یعنی کلمه ای است که قالب قلب را روح می بخشد. (لباب الالباب عوفی)
لغت نامه دهخدا
(حَ گُ تَ)
لاف پیما:
کو لاف پاش هست نزدیک فاضلان
شعرم بروی دعوی برهان روزگار، (؟)
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است فارسی، و آن مخفف لاشی ٔ نباشد و به معنی باطل و بیهوده است: قال الحجاح لجبله بن الایهم الغسّانی قل لفلاح اکلت مال اﷲ بابدح و دبیدح، فقال له جبله خواستۀ ایزد بخوردی به لاش ماش، ای اکلت مال اﷲ بالباطل، (مجمع الامثال میدانی ذیل: اخذ، بابدح و دبیدح)
لغت نامه دهخدا
ژاک دو لا تای، برادر ’تای’ سابق الذکر که در بونداروی بسال 1542 میلادی متولد شد و در طاعون 1562 درگذشت، آثار وی را برادرش ’ژان دو لا تای’ انتشار داد از آن جمله: 1- روش ساختن شعر در فرانسه چنانکه دریونانی و ایتالیایی (1573 میلادی) 2- یک هجو، 3- چکامه ها، 4- دو طرح در تراژدی، رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری از سومر در عهود قدیمه (حدود سه هزار سال قبل از میلاد) (ایران باستان ج 1 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام دیهی به هزار جریب مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی). دهی از دهستان هزار جریب بخش چهاردانگه شهرستان ساری. واقع در 50 هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی، جنگلی، معتدل و مرطوب. دارای 360 تن سکنۀ مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چشمه سار، محصول غلات و عسل و لبنیات و ارزن شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حَ نُ / نِ)
آنکه لاک سازد
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاک تراش
تصویر لاک تراش
سرخه تراش آنکه لاک سازد و پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
دشنامی است که عوام بحیوان و جماد دهند، آنکه معتقد است کتب آسمانی نیست بی دین
فرهنگ لغت هوشیار
همپاژ نام همبرنام هم لقب هم عنوان: تاج فضیلت بدان وسیلت بر سر ایشان نهاده که سخن لقب تاش عیسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاوک تراش
تصویر لاوک تراش
آنکه کاسه وتغار چوبین سازد تراشنده لاوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا کتاب
تصویر لا کتاب
بی دین دشنامی است
فرهنگ لغت هوشیار
باطل بیهوده: قال الحجاج لجبله بن الایهم الغسانی قل لفلاح: اکلت مال الله با بدح و دبیدح فقال له جبله: خواسته ایزد بخوردی به لاش ماش ای اکلت مال الله بالباطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکتاب
تصویر لاکتاب
((کِ))
بی دین، بی مذهب
فرهنگ فارسی معین
خراط لاک و چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدگی زخم، قطعه قطعه کردن چوب های کلفت، دارای شکاف زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی
علف تراش
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بردگی خاک کوه در اثر سیلاب
فرهنگ گویش مازندرانی
دهن گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
دهن گشاد، تله و دامی که با لاوک یا لگن درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی